امروزم گذشت ولی یه روزه تلخ.یه روز پر از درد.پراز غم.غصه.چرا؟!مگه چی شده؟!هیچی.یادم ندادن ولی یاد گرفتم همیشه راست بگم و صادقانه حرف بزنم.خب از خیلی قدیم ترها،اون موقع ها که ماها اصلا نبودیم همیشه گفتن راست بگید یا همون حقیقتو بگید اگه حتی به ضررتون باشه!!!
حالا اینکه امروزه روزگار،همه چی عوض شده بماند!یعنی امروزه تا جاییکه میشه و میتونن اول دروغ و دوَنگ میگن بعد اگه دیگه نشد و نتونستن،تازه اونموقع راستشو میگن!!! نوش داروی بعد مرگِ سهراب که میگن اینجاهاست!
خب منم تا جاییکه میتونستم و تونستم اینکارو کردم،کدوم کار؟!همون دیگه،راست گفتن،حقیقت گفتن.یاد گرفتم راست بگم راست برم و بسپارم به خدا.راضی باشم به رضای خودش نه بنده هاش.هرچند رضایتِ بنده هاشم شرط هستش ولی خب ظاهراً برخی از بنده های خدا،رضایتشون توی حقیقت شنیدن،تامین نمیشه!واسه همین وقتی حرف راست و حقیقت میشنون.
چیزی جز گفتن بی حرمتی و توهین راضیشون نمیکنه!!!
خیالی نیست.عیبی نداره.به شخصِ ترجیح میدم صادقانه شکست بخورم تا اینکه با نیرنگ و دو دره بازی به موفقیت برسم.به من چه بقیه چطورن و چطور میگن!!!من سعی میکنم خودمو دریابم.
خلاصه که امروزم گذشت.تلخ.
کاش حداقل آدمِ بخشنده ای بودم و میتونستم ببخشم.

قصه تلخِ سادگی...

درست نمیشه!!!

راست ,میگن ,گفتن ,خب ,ولی ,بنده ,تا جاییکه ,راست بگم ,یاد گرفتم ,امروزم گذشت ,واسه همین

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

rayanehsabac اشپزی فروشگاه شکرشکن صفایی بیوگرافی بازیگران انشا panjarehinasim چاهستان کجاست و چه ویژگی های دارد؟ اطلاعات درباره پمپ ها خبرهای سینمایی اکران خصوصی